زان یار دلنوازم (پیش به سوی بهار)

در این وبلاگ دلنوشته ، سخنرانی و صوت مرتبط با دکتر احمدی نژاد گذاشته می شود

در باره فرزند ملت 3


7
در شروع سفرهاى استانى،دکتر مى خواست با هواپیماى عمومى سفرکند.
چند بارهم همین کار را کرد.و با مردم عادى رفت.
در سفرهاى خارجى هم همین طور بود.
اما به خاطر این که تیم حفاظتى سخت گیرىزیادى مى کردند، براى رعایت حال مردم مجبور شد با پروازهاى اختصاصى این سفرها را برود.
8
زمانى که دکتر شهردار بود، یک بار سرِ ناهار یکى از بچه ها از دکتر پرسید چرا از خانه غذا مى آورد و اگر غذاىِ شهردارى شبهه دار است ما هم مصرف نکنیم!
دکتر جواب سر بالا دادکه نه شما بخورید. آن روز غذاىِ شهردارى قیمه بود. یک دفعه سه تا مهمان دیگر به جمعمان اضافه شدند و نشستند سر سفره. خدمت کار رفت و این بار کوفته آورد. 
دکتر تا غذا را دید صدایش بلند شد که: چرا دو جور غذا؟! خدمت کار آمد دم گوش من وگفت قیمه تمام شده بود. رفتم از ساختمان دیگر غذا بیاورم. غذاى آنها هم کوفته بود.
قضیه را به دکتر گفتم. سکوت کرد و دیگر چیزى نگفت.
9
به محض این که در ساختمان شهردارى مستقر شد، اتاقش را تحویل گرفت و فضاى آنجا را دید، حتى یک دقیقه هم صبر نکرد. 
از اتاق آمد بیرون و رفت در اتاق مدیرکل نشست. 
اتاق مدیر کل شد اتاق شهردار، اتاق 160 مترى شهردار با آن همه دکوراسیون شیک و گرانقیمت هم شد موزه ى عبرت.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شب قدر و من و دکتر احمدی نژاد

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر واجعلنا من خیر اعوانه وانصاره و المستشهدین بین یدیه

حق شب قدرست در شب ها نهان/تا کند جان هر شبى را امتحان

نه همه شب ها بود قدر اى جوان/نه همه شب ها بود خالى از آن

مولوی

برا  افطاری و احیای شب قدر از طرف دوستان بسیار عزیزم دعوت می شوم . من که این روزها به خاطر سفر پدر و مادر تنهام با طیب خاطر دعوتشون رو می پذیرم و قبل از افطار خودم رو می رسانم موسسه فرهنگی که دوستان با همت مردانه شان فراهم کرده اند و دارند کارهای شهدایی می کنند . یک سالی می شود گمانم موسسه آفتابی نشده ام تا می رسم بچه ها می ان سراغم از دیدنشان بسیار خوشحال می شوم مخصوصا از دیدن فاطمه . 

از اوضاع و احوال و کار و بارش می پرسم. می گوید  رفته است حوزه و دارد آنجا می خواند و بعد می گوید هنوز دارد اتحادیه انجمن های اسلامی می رود تا اسم اتحادیه می آید یاد آیت الله حائری شیرازی می افتم که زنجان هستند دهه دوم را و اطلاعیه سخنرانی شان را دیده ام که قبل از ظهر 10 تا 12 اتحادیه سخنرانی دارند . می گویم فاطمه سخنرانی آیت الله را برایم گیر می آوری می دانی که خیلی برایم مهم است من آیت الله را دوست دارم چون ندیده ام دکتر احمدی نژاد را تخریب کند. فاطمه تا اسم دکتر را از زبان من می شنود شروع می کند که من گیجم در مورد دکتر یک عده تعریفش می کنند یک عده می کوبندش همه هم مثبت . با اطمینانی که شکر خدا در مورد دکتر دارم می گویم سعی کن از بند شدن به آدمها دوری کنی و خود حق را بشناسی . می گویم برای همه تهمتها و شبه ها جواب هست .  

سعی می کنم بحث را همینجا تمام کنم فاطمه را رد می کنم برود پی کارش و خودم یاد جز ناتمام قرانم می افتم تا اما صفحه ای خوانده یا ناخوانده با هیجان پیدایش می شود: وای ببین تو این چی نوشته. 

در دستش کتاب پسرک فلافل فروش زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید محمد هادی ذوالفقاری است. 


صفحه ای را باز کرده و برایم می خواند: با آن بدن نحیف اما همیشه اهل کار و فعالیت بود. هادی هیچ گاه احساس خستگی نمی کرد. تا اینکه بعد از پایان اردوی جهادی به تهران آمدیم. فعالیت بچه های مسجد در منطقه پیرا شگفت مورد تحسین مسئولان قرار گرفت. قرار شد از بچه های جهادی برتر در مراسمی با حضور رئیس جمهور تقدیر شود. راهی سالن  وزارت کشور شدیم . بعد از پایان مراسم و تقدیر از بچه های مسجد،  هادی به سمت رئیس جمهور رفت. او توانست خودش را به آقای احمدی نژار برساند و از دور کمی با ایشان صحبت کند. اطراف رئیس جمهور شلوغ بود. نفهمیدم هادی چه گفت و چه شد. اما هادی دستش را از روی جمعیت دراز کرد تا با رئیس جهمور، یعنی بالاترین مقام اجرایی کشور دست بدهد، اما همینکه دست هادی به سمت ایشان رفت ، آقای احمدی نژاد دست هادی را بوسید!
رنگ از چهره هادی پرید. او که همیشه می خواست کارهایش در خفا باشد و برای کسی حرف نمی زد، اما یک باره در چنین شرایطی قرار گرفت. 
لبخندی می زنم و می گویم وای فاطمه عالیه . 
بعد نماز و افطار هر کس مشغول کاری است تا برنامه شروع شود. باز یاد جز ناتمام می افتم و قرانم را باز می کنم بخوانم که خوشبختانه اعلام می کنند اول جز امروز را خواهند خواند. بعد از جز خوانی و زیارت عاشورا ،  جوشن کبیر قرائت می شود. راستش  کمی خوابم گرفته است و حال دعا خواندن ندارم مخصوصا که  روز قبلش همه دل پری ام را سر دوست عزیز دلی ام خالی کرده ام و حالا آن قدر به برکت  درد دل با دوستم این هدیه خدایی انقدر خالی ام که سر دعا دردی یادم نمی افتد که خالی شوم البته درگیر اسامی زیبای خدا و تفاوتی است که می توانند این اسامی داشته باشند و من نمی دانم . فرازهای آخر فرا می رسد خوابم گرفته و در حال چرت و خواب و بیداری به صفحه مفاتیحم که دست فاطمه است نیم نگاهی می کنم و با دوستانی که دعا را می خوانند هم نوایی می کنم که با شنیدن فراز زیر خواب از سرم می پرد : یا خَیْرَ ذاکِرٍ وَمَذْکُورٍ، یا خَیْرَ شاکِرٍ وَمَشْکُورٍ،  یا خَیْرَ حامِدٍ وَمَحْمُودٍ، یا خَیْرَ شاهِدٍ وَمَشْهُودٍ، یا خَیْرَ داعٍ وَمَدْعُوٍّ،   یا خَیْرَ مُجیبٍ وَمُجابٍ، یا خَیْرَ مُونِسٍ وَاَنیسٍ، یا خَیْرَ صاحِب وَجَلیسٍ، یا خَیْرَ مَقْصُودٍ وَمَطْلُوبٍ، یا خَیْرَ حَبیبٍ وَمَحْبُوبٍ: اى بهترین یادآور و یاد شده اى بهترین سپاسگزار و سپاس شده‏، اى بهترین ستاینده و ستوده شده اى بهترین گواه و گواهى شده اى بهترین خواننده و خوانده شده‏، اى بهترین اجابت کن و اجابت کرده شده اى بهترین انیس و مونس اى بهترین رفیق‏، و هم نشین اى بهترین مقصود و مطلوب اى بهترین دوست و محبوب/ کلمه محمود در این فراز باز مرا یاد دکتر می اندازد با خنده به فاطمه می گویم فاطمه دکتر تجلی اسم محمود خداست و لبخند می زنم ..... نمی دانم فاطمه چه حالی پیدا می کند ... یاد پوستر شب قدر کانال پوسترهای دولت مهرو عدالت  (@mehredalat)می افتم که این جملات را آورده است:  شب قدر، شب توجه به انسان کامل و امام است. ماه مبارک رمضان ماه دست دادن، پیوستن و جهت گیری به سمت امام است. آن هم با دعوتی عام. البته شیطان خیلی سرمایه گذاری می کند و روی این موضوع تمرکز دارد. حالا که به یمن حضور پر رنگ دکتر در یاد من دعای جوش کبیر را و خواستن از خدای مهربان که از آتش خلاص کند را گره می زنم به از خدا بخواهم که زودتر آن مهربان امامم را برساند و مرا از بهترین یاران و اعوانش قرار دهد و  مرا در حضور حضرتش  از آنان که به درجه رفیع شهادت می رسند قرار دهد. 
شما با دلهای پاکتان برای این دعایم آمین بگویید . 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

در باره فرزند ملت 2


4

مى خواستیم براى انتخابات،براى دکتر فیلم تبلیغاتى بسازیم. همراه دکتر رفتیم دانشگاه علم و صنعت. 

در حین فیلم بردارى یکى از بچه ها گفت:ان شاءا... یک ماه دیگر سعدآباد مى بینیمتون دکتر!

دکتر با ناراحتى گفت: سعد آباد باید تحویل میراث فرهنگى شود. اگر خدا اراده کرد و خواست، پاستور.

5

در زمان شهردارى، یکى از مسئولین فرهنگى شهردارى بدون هماهنگى با شهردار براى روز معلم برنامه اى ترتیب داده بود با حضورمهمانان خارجى. پر از اسراف و ریخت و پاش.

بعضى از مقامات مملکتى مهم آمده بودند.  دکتر موقع رفتن به آن مسئول گفت خودم که چیزى نخوردم. پول شام محافظ هایم را  از جیبم مى دهم. همه ى این خرج ها را بایداز جیبت بدهى. شهردارى ریالى بابت این ریخت و پاش ها هزینه نمى کند.


6

مسئول تشریفات دکتر براى یکى از بستگانش تعریف مى کرد:در سفر حج، بعد از دعاى عرفه، به دکتر گفتم یک خواهش از شما دارم. براى من تفکیک سندهاى مالى سفرهاى خارجى و داخلى سخت است. شما یک اختیارى به من بدهید.تا هر جا تشخیص خودم بود با شناختى که از خصوصیات اخلاقى و نوع خرج کردن شماست، تنظیم کنم، شما هم تأیید کنید! 

دکتر جواب داد: یعنى چه که شما مرا مى شناسى.خصوصیات مرا مى دانى.یعنى مى دانى من چه قدر خرج مى کنم. بریز و بپاشم جه جورى است؟!

چنین درخواستى از من نداشته باش!


۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

در باره فرزند ملت 1

در باره  دکتر احمدی نژاد خادم ملت 

سال گذشته سررسید احمدی نژاد خادم ملت که به دستم رسید دیدم در قسمت منابع و مآخذ از کتاب فرزند ملت و کتاب گفتار در روش ایرانیان نام برده.... پی گیری تهیه این کتابها نتیجه ای نداشت.... اما تهیه کنندگان این سالنامه لطفا کردند به ایمیل من فایلهای ورد رو که استفاده کرده بودند رو برام فرستادند .... که من بعد اینجا استفاده می شود. 

1

روز اهداء خون، على رغم اصرار دکتر به اهداء خونش، پزشکان به خاطر فشار کارى زیادِ ایشان، دکتر را از این امر منع کرده بودند.

اما مسئول مربوطه اصرار داشت که مثل هر سال، دکتر در مراسم اهداء خون که از طرف تلویزیون تصویر بردارى هم مى شد، شرکت کند.

وقتى کارمندان دفتر به او توصیه ى پزشکان را یادآورى کردند، پیشنهاد کرد دکتر برای تشویق و ترغیب مردم به اهداء خون فقط جلوى دوربین هاى تلویزیونى حاضر شده و به حالت نمادین و نمایشى از ایشان خون گرفته شود.

کارمندان دفتر که اخلاق دکتر را مى دانستند، به او گفتند خودش با دکتر صحبت کند.

او هم پذیرفت و همان حرفهایى که به ما گفته بود، براى دکتر هم تکرار کرد. هنوز حرفهایش تمام نشده بود که دکتر با عصبانیت گفت: شما مى دانید از من چه مى خواهید؟من براى مردم نقش بازى کنم؟! جلوى دوربین براى مردم تظاهر به خون دادن کنم؟!


2

روزاول تبلیغات انتخاباتى دوره ى نهم ریاست جمهورى در سالن هفتم تیر قرار بود  دکتر سخنرانى کند.

روى سِن صندلى خیلى شیکى گذاشته بودند. تا دکتر آمد داخل، او را به سمت سن راهنمایى کردیم.

گفت: ما آمده ایم این ها را به هم بزنیم. رفت نشست پایین. روى سن یک صندلى معمولى گذاشتند.روى آن نشست و سخنرانى کرد.


3

دکتر به دعوت دانشجوهاى دانشگاه امام صادق(ع) براى افطارى به آنجا دعوت شده بود. با دکتر قبلش رفتیم تا ایشان سرى به خوابگاه دانشجویان بزند. برگشتنى یک دفعه باران شدیدى گرفت. با این که مى دانستم دکتر سوار اتومبیل نمى شود، به بچه ها گفتم سریع اتومبیل را آوردند.

گفت پس بقیه چى؟!

سوار نشد. 

وارد مسجد که شدیم،دکتر همانجا دم در نشست.

گفتیم این طورى دانشجوها شما را نمى بینند. گفت آن بالا هم که برایش میز و صندلى گذاشته ایم نمى نشیند.

بچه ها میز و صندلى را بردند گوشه اى از وسط هاى مسجد.

به دکتر جایگاه را نشان دادیم. خیلى سریع، طورى که نظم مجلس به هم نخورد، خودش را آن جا رساند.

ادامه دارد 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حنای ولایت پذیری که از اول هم رنگی نداشت ....

حنای ولایت پذیری که از اول هم رنگی نداشت ....

ما جرا از یادداشت  زیر دولت بهار در کانال دولت بهار شروع شد : خودتان بخوانید: 

دولت بهار/  فرمانِ حَمله به "احمدی نِژادیسم" در دانشگاهِ امام صادق صادر شد!

۱- لباس تدین و انقلابیگری دارند.

۲- ذهن حزب اللهی ها را خراب می کنند.

۳- با ولایت فقیه ستیز خواهند کرد.

۴- به امریکا چراغ سبز نشان دادند.

۵- اگر جلوی آنها گرفته نشود، به اسلام سیلی می زنند.


✔️ همزمان با گمانه زنی رسانه ها مبنی بر کاندیداتوری "محمود احمدی نژاد" برای انتخابات ریاست جمهوری ۹۶، "رضا غلامی" در مرکز تحقیقات بسیج دانشگاه امام صادق(ع) بدون نام بردن از فرد خاصی، علیه جریان فکری دولت پیشین با عنوان "جماعت انحرافی" هشدار داد و گفت:🔻


٭ مشکل ما با جماعت انحرافی این است که با لباس تدین و انقلابیگری، و با ژست دلسوز ملت وارد صحنه شده‌اند اما نتیجه کارشان چیزی جز هدم اسلام و هدم حاکمیت اجتماعی اسلام نیست.

٭ دارند عوام فریبی می کنند. دارند ذهن پاک بچه های متدین و حتی حزب اللهی را خراب می کنند و خودشان را ... تنها ناجی ایران معرفی می کنند.

٭ امروز جماعت انحرافی می گوید : فقه دیگر چیست؟! ما خودمان با اتکاء به مقام کمال انسانی، می توانیم با امام زمان(ع) ارتباط برقرار کنیم و تکالیف کلان اسلامی را از حضرت(ع) دریافت کنیم. علاوه بر این... می گوید: دوران فقه و مرجعیت سپری شده است؛ اساسا دوران اسلام به معنای دین خاص سپری شده و دوره انسان فرارسیده است!

٭ نه تنها دیدگاه های آنها با ولایت فقیه سازگاری ندارد، بلکه از دهن کجی به دستورات ایشان و اعتراض به ولایت فقیه که نمادهای بارز آن در بعضی رفتارهای خاصشان کاملاً مشهود است، نیز نمی توان باورمندی آنان به ولایت فقیه را پذیرفت و دیر نخواهد بود که رویکرد منافقانه به ولایت فقیه هم تمام می شود و ستیز با ولی فقیه عیان خواهد شد.

٭ شما در همین اواخر چراغ سبزهای پنهانی اینها به امریکایی ها را شاهد بودید ولی امریکایی ها به چراغ سبز آنها بی اعتنایی کردند. 

٭ نوفرقانیسم که مولود جهل، تحجر و توهم است، به مراتب از جریان روشنفکری سکولار خطرناک تر است... اگر جلوی آنها گرفته نشود، به اسلام سیلی می زنند.


👈 جلسه فوق در یازدَهمِ خُرداد ماهِ نَود و پَنج برگزار شده است.

@dolatebaharchannel

 

 من تحت عنوان حنای ولایت پذیری که از اول هم رنگی نداشت مطالبی رو از صحبتهای مقام معظم رهبری از جزوه احمدی نژاد  بدون روتوش مطالبی رو آماده کردم که در ادامه مطب بخوانید
ادامه مطلب ۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

معرفی وبلاگ و کانال

سلام برای   مطالعه و شنیدن سخنرانیهای دکتر احمدی نژاد در 8 سال ریاست جمهوریشون لطفا به وبلاگ زیر مراجعه کنید روی تصویر کلیک کنید لطفا 



و اما کانالی که سخنرانیها در اون قرار  داده می شه 




۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دل نوشته ای در حاشیه سفر دکتر احمدی نژاد به زنجان


 دل نوشته ای در حاشیه سفر دکتر احمدی نژاد به زنجان /یل یاتار طوفان یاتار، یاتماز بهارین پرچمی ...
اول تصمیم داشتم گله کنم از روزگار که تلگرام با sorry, you are not allowed to do this چه می کند با من. ولی وقتی هر روز متن سخنرانیهایتان را از پایگاه اطلاع رسانی دولت در می ارم که متاسفانه فقط از سال 1388 به بعد موجود است و حجم سفرهای کاری تان و برنامه هایتان را در دو سال پایانی می بینم، سالهایی که شما متهم شدید به این که کار نکردید و پرداختید به حاشیه،  می فهمم که نباید این تحریمها و نامهربانی دوستان باعث دلسردیم بشود ....
روز سفر شماست ... خوشحالم اما دلهره هم دارم ... صبح اول مطالب مربوط به روز 2 خرداد 1388 تا 1392 رو تو کانالم می ذارم بعد خودم را می رسانم جلسه ای که مثلا برا هماهنگی اصحاب رسانه تشکیل شده است .... جلسه جو جالبی ندارد .... همه مدعی اند و معتقد به طرفداری شما  از انحراف و حضور خودشان و پوشش دادن سفر شما را موکول می کنند به شرط وشروطی... داد می زنم و دفاع می کنم .... اینها چه خیال کرده اند که تو را مقابل ولایت تصور می کنند ... که با همین صغرا کبرا کردنهایشان و عدم توجه به خواسته رهبری که خواسته بودند مسائل فرعی اصلی نشود بازوی اجرایی ولایت را می گیرند و خلع می کنند و بعد هم با این عملشان تازه  فریاد وا ولایتشان هم که همیشه بلند است .... جواب این دوستان این است : اول باید دوستان متوجه جایگاه خودشون و دکتر بشن و بفهمن که دکتر هرگز منت احدی را نکشیده. اگه طیفی از آدمهای جامعه فکر می کنند که به ورود دکتر نیاز دارند میتونن ازش خواهش کنند که بیاد اون خودش نه نیازی به عهده گرفتن بار مسئولیت داره نه علاقه ای. خیلی وقاحت می خواد که بریم ازش خواهش کنیم بیاد بعد براش شرط و شروط تعیین کنیم. گور پدر پست و مقام بی ارزشی که با منت گذاشتن تعدادی آدم قراره به دست بیاد.
برمی گردم خانه و ناهارم را نیمه نصفه صرف کنم .... تصمیم داشتم امروز را روزه بگیرم مادر مانع شده است.... بعد خودم را با آژانس می رسانم مسجد ساعت 3 است دارند محوطه را برای آمدنت آماده می کنند .... جو خوبی است ... حس بد شده ام تحول می یابد و شادی باز به سراغم می اید ... گروه پیرمردهایی که نشسته اند زیر آفتاب و انتظارت را می کشند  شیرین است .... می روم کنار داربستی که زده اند تا جدا کننده محوطه آقایان و خانمها باشد می نشینم و سرم توی گوشی است از صبح با اینترنت ضعیف به زور توانسته ام با شرایط تحریم تلگرام کنترل کنم ... پیام هایی را دوستان فراهم کننده مراسم می گویند باید بگذارم توی گروه بعد با همین سرعت پایین باز باید پاک کنم .... خدا خیرشان بدهد که دعوتت کرده اند... صحبتهایشان را هر چه باشد البته با غرولند همیشگی می پذیرم ....
بازار نامه نویسی داغ است همان اولش خودکارم و برگه های A4 رم که آورده بودم از سخنرانی تان یادداشت بردارم می دم تا نامه هایشان را بنویسند.... سرم گرم گوشیم است که صدایی  در مورد جمع آوری نامه سوال دارد با بیلمیرم تند و هول همیشگی ام که من را شرمنده می کند این اخلاقم همیشه جوابش را بی اینکه ببینمش می دهم ...که صدای شکسته اش که می گوید دخترم تو عصبانی نشو من را به خودم می آورد .... پیرزن شکسته و خسته ای هست که جزو عشاق توست بغلش می کنم و می بوسمش و این دفعه سعی می کنم مثل بچه آدم جوابش را بدهم .... حالا سرو صدای نامه نویسندگان و هم همه شان حسابی بلند شده است که می بینم خانمی به نامه نویسان می گوید چی می نویسید ول کنید این که دیگه رئیس جمهور نیست کاره ای باشد ...بعد ادامه می دهد فقط خوش آمد بنویسید بعد درخواست کاغذ و قلم دارد برای خوشامد نوشتنش که حرفش کمی بهم برخورده است می گویم حاج خانم چیکار داری که کی چی می نویسه تو خوشامد بگو بذار اینا نامه های درخواستشون رو بنویسند ....باز توضیح می دهد خب اخه کاره ای نیست .... برمی گردم می گم خانمها شما با دونستن حرف این خانم باز حاضرید نامه هاتون رو بنویسید جماعت داغ نوشتنند که می گویم حاج خانم باور کن دردت رو به کسی بگی که اهل درد هست و دردت رو می فهمه کلی از بار دردت کم می کنه حتی اگه نتونه برا حل مشکلت کاری بکنه ...نطق روانشناسیم که تموم میشه همین خانم التماس می کند که برایش کاغذ و خودکار بدهیم تا نامه خوش آمدش را بنویسد ....یک هو یاد تن پوشی می افتم که برای خودم ترتیبش داده ام .... کیفم را باز می کنم و تن پوشهایم را که دو تا از 22 بهمن مانده و دوتای دیگه را برای امروز اماده کرده ام را می دهم و می گویم می خواهی با این خوش امد بگو ...ذوق زده است که یک هو خانمهای دیگه حمله می کنند و سه تا تن پوش دیگرم هم می رم دست عشاق تو.... توی راهپیمایی تنم کرده بودم و از ولایت دفاع کرده بودم ولی جو آنقدر علیه تو سنگین است که عشق من هم حریف نمی شود....

ترتیب دهنده های سفرت اطلاع می دهند که من هم می توانم برای استقبالت و خوش آمد گفتنت با آنها به عوارضی بروم خودم را سر کوچه سید فتح الله می رسانم ... سر کوچه خبری نیست تا وسطهای کوچه می روم به خودم می گویم شاید هنوز نرسیده اند اما کسی را پیدا نمی کنم باز می ایم خیابان سرگردان دارم دنبال رابط شورا می گردم و که یک هو می بینمش و خیلی خوشحال می شوم سوار ماشین می شوم ... دارند در مورد برنامه بحث می کنند موضوعی که چندان ارتباطی به من ندارد مدام صلوات می فرستم و دعای فرج می خوانم که زمان زود سپری شود و من ببینمتان و سلامی بگویم و غمی از دل بزدایم که گفته بودم گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم. چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی... توی عوارضی به ماشینی تکیه می دهم و منتظر رسیدن ماشین شما می شوم و صحبتهای بعضی از  به استقبال آمدگانت رنجم می دهد ....یکی لحن تو را مسخره می کند و ان یکی درشتر می گوید من مانده ام در کار اینها حیران که مگر کسی مجبورتان کرده بود ....داغ کرده ام ... زبانم تلخ شده است و تپش قلب دارم ..... چقدر افسوس می خورم که آمده ام ... گز گز پایم شروع شده است همیشه همین است تا غصه چیزی می اید سراغم  یا ....گز گز می کند .... احساس می کنم عصایم نمی تواند تحمل کند... خودم را به سکوی پای پل هوایی می رسانم و منتظر که می گویند داری می رسی .... سریع پا می شوم  پیشاپیش جمعیتم و در خیال خودم اولین کسی هستم که آمدنت را خوش آمد خواهم گفت اما جمعیت که خب آقان و باید رعایت کنم که بهشان نخورم از من پیشی می گیرند .... ولی به کمک فرد مهربانی از دوستان ترتیب دهنده سفرت بلاخره خودم را می رسانم و راهی پیدا می کنم و بلند بلند می گویم آقای دکتر خوش گلمیشیز.... آقای دکتر خوش گلمیشیز .... شما متوجهم می شوید گویا طرفم می چرخید و نگاه پدرانه تان را به صورتم می اندازید که دیگر هجوم افرادی که از اتوبوسهایشان پیاده شده اند یا خود را برای دیدنت از شهرهایشان به صف عشاقت رسانده اند مجال ایستادن بیشتر را نمی دهد ...می کشم کنار همراهانی که مرا لطف کرده اند و آورده اند را کناری می یابم یکی شان خیلی عصبانی است مدام بد مردمی را می گوید که از جای دیگر آمده اند برای دیدنت .... برای همین سرخورده بر می گردد طرف ماشینش .... ناراحت است ....راستش همیشه دوستانم را دعوا کرده ام که چرا فکر می کنید شما بهترید و شاید دیگر دوستداران دکتر از شما بهتر باشند اما انگار قرار است امروز با حقایق تلخی آشنا شوم که وجود دارند ... ومن باید لمسشان کنم و آن این است که باز یک عده برای گرفتن پست و مقام از حالا دارند حرص می زنند از حالایی که هنوز معلوم نیست اصلا توبه این عرصه بخواهی وارد شوی یا نه ....همراهی که رانندگی می کند دوست دارد از کمربندی برود و مدام می گوید که جای پارک پیدا نمی کند ...بقیه حضور مرا و اینکه نمی توانم زیاد پیاده روی کنم را یادآور می شوند ... باز پشیمان شده ام که چرا آمدم پیشوازت ....پیشوازی که از گل و شیرینی خبری نبود البته شاید نبودن گل و شیرینی ناشی از عوامل امنیتی باشد تا کم لطفی دوستان. عصبانیت این همراه موقعی که به ترافیک قبل از میدان فاتح میرسیم که البته به خاطر آمدن تو نیست و به خاطر پخش شربت است .... و از راه میانبر رد می شود و هنوز دارد می گوید کجا جای پارک پیدا می کند ... دیگر صبرم تمام می شود و می گویم شما هر جا نگه دارید من پیاده می شوم و خودم دربست می گیرم و می روم شما هم هرجا خواستی می توانی پارک کنی ....در وسط مکالمه متوجه چند تا پیام می شوم که همه دستور داده اند برگردم گروهم ... وای یک ساعت بیشتر است که گروه را فی امان الله رها کرده ام .... وصل می شوم اما اینترنت خط همراه اولم خیلی ضعیف است چه خبر است .... در همین حین دوست عزیزی هم زنگ می زند و مهربانانه تذکر می دهد که حالا نمی خواست بروی مراسم .... گروهت ..... حالا که زورم با اینترنت ضعیف به داعشی ها و خودی ها نمی رسد تصمیم می گیرم برگردم که یه هو با صدای بلند و پر از هیجان می گویم نگه دارید نگه دارید حمله شده است .... داعشی ها حمله کرده اند .... می گویند کجا می گویم گروهم ... می گویند ای بابا .... ولی نگه می دارند .... نمی دانم الان چه کسی بیشتر خوشحال است آقای راننده که می تواند از شر یه مزاحم خلاص شود یا داعشی های مجازی که من را از حضور در سخنرانی تو محروم می کنند .....

این مطلبم در دولت بهار منتشر شد 
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
درباره من
طراحی شده توسط رضا